شعر روز – جان
در حوالی باران از تو می بینم دلا هر زخمه ای بر جان خویش تا بهر چشم خماری میرسی ، خود دست و پا گم میکنی ....!(الف.م ) بانواین شعر بر گرفته از کتاب در حوالی باران از ...
در حوالی باران از تو می بینم دلا هر زخمه ای بر جان خویش تا بهر چشم خماری میرسی ، خود دست و پا گم میکنی ....!(الف.م ) بانواین شعر بر گرفته از کتاب در حوالی باران از ...
در حوالی باران بوقت باران چشم هایت ، برایم تداعی میشوند وااای چه هوای دو نفره ایست برای چشم هایمان ...( الف.م ) بانواین شعر بر گرفته از کتاب در حوالی باران از خانم اشرف مومن زاده بوده و فقط ...
به رنگ احساس شب است و باز دلتنگی توبرایم چشمان تو را تداعی میکنددستان پر از مهرت اکنون از من جداست آری ترکم کرده ایکاش امشب باز آیی و دوباره اغوشت را برایم به ارمغان آوریسر ...
, درحوالی باران دلم ، آتش زیر خاکستر است یک دم از تو کافیست به آتش بکشد این ویرانه ی در هم شکسته را ...(الف.م) بانواین شعر بر گرفته از کتاب در حوالی باران از خانم اشرف مومن زاده بوده و ...
در حوالی باران من دلم می خواهد سر بر شانه ی تو بگذارم و بپرسم از تو که چطور ؟ میگذرانی بی من ؟.... و بگویم از خود از دل تنگ خودم که به اندازه ی دنیا برایت تنگ است سر بر شانه ی تو دست ...
در حوالی باران وقتی از حال و هوای تو بدل میگویم نفسم میگیرد رنگ چشمان تو در تنگ غروب غم عالم بدلم میریزد تو بمن گفتی که : سالها در حرم امن دلت میمانم و همانطور که می خواهی تو عاشقت میمانم .... ولی ...
در حوالی باران ماه من تو تنهایی و من تنها دستم بتو نمیرسد که در آغوشت بگیرم میفرستم ، حس عاشقانه ام را با بوسه ای در خیالم و در آغوشت میگیرم چون جان شیرین و نفس می کشم ترا تا عمق وجودم ...
به رنگ احساس تو میروے …اما بداݧ چیزے عوض نميشودپاے ما تا اَبـد گیر است ..مـن و تـوشریڪ جرم یڪمشت خاطرهایم ...عمیق ترین درد زندگے دل بستن به ڪسے استڪہ دوستش دارےاما نمی توانے او را ...
در حوالی باران ترنم صدای تو در گوشم آهسته می خزد بدلم با صدای تو می پرم از خواب نفست ، غزلی بی صدا تر از احساس عشق تو چنگ می زند بدلم وااای آخرش عشقت بی هوا آمد و نشست بدلم ....(الف.م) بانواین ...
در حوالی باران دوستی دارم من : مثل یک برگ درخت بهتر از صبح دل انگیز بهار دستهایش : پر از عاطفه و یکرنگی ست یک سبد عشق به چشمش دارد و دلش پاکتر از نم نم باران بهار و تو مصداق ...