معنی dish - پورتال رنگی
معنی dish :
dish = ظرف
مثال برای کلمه dish :
Who has washed the dishes?
چه کسی ظرفها را شسته است؟
معانی دیگر کلمه dish :
بشقاب / دوری / سینی / خوراک / غذا / در بشقاب ریختن / مقعر کردن
معنی کلمات مشابه dish :
dish antenna = آنتن بشقابی
dish out = در بشقاب خوردن / در ظرف ریختن
dish rag) dishcloth) = کهنه ئ ظرف شویی
dish towel = کهنه ظرف خشک کنی / حوله ظرفشوئی
dishabille = جامه خانگی / حالت خودمانی و بی رودربایستی
disharmonic = ناهماهنگ / غیرمتجانس
disharmonious = ناهماهنگ / غیرمتجانس
disharmonize = ناجور کردن / ناموزون کردن / ناموزون شدن
(منبع: فلش کارتهای لغات زبان عمومی، گسترش علوم پایه, fastdic.com)