جوکستان - 95/05/17 - پورتال رنگی

جوک و خنده ۱۷ مرداد ۱۳۹۵ بدون دیدگاه

جوک

بابا بزرگم هشتاد سالشه همیشه اصرار میکنه که بزارید من از خونه تنهایی برم بیرون مگه زندانی گرفتید ؟ میخوام برم نون و روزنامه و اینا بگیرم …

یه روز بعد از کلی اصرار گفتیم باشه برو ولی مواظب باش ! رفته نونوایی محل به همه ی اونایی که تو صف بودن گفته عجب روزگاری شده ، پنج تا دختر دارم پنج تا پسر اونوقت تو این سن و سال من پیرمرد باید بیام تو صف وایسم نون اونارم من بگیرم …
تا یه مدت هرکس منو تو محل میدید نصیحتم می کرد !!!
????


شوهر : خانوم ! غذا آمادس ؟

همسر : هنوز نه باید یه کمی صبر کنی !
شوهر : پس من میرم بیرون یه چیزی میخورم و برمیگردم !
همسر : لطفا فقط ۵ دقیقه صبر کن !
شوهر : یعنی غذا ۵ دقیق دیگه آمادس ؟!
همسر : نه دیگه ! من ۵ دقیقه دیگه آماده میشم بریم بیرون !?????


سه روز بالاسر كترى واستا آب جوش نمياد

حالا دو دقيقه برو تو اتاق و برگرد آب جوش اومده تبخير شده كترى تركيده آشپزخونه سوخته محله رفته هوا??


دختره گوشیشو آورده بفروشه
میگم خانوم گوشیتون کارتن داره ؟؟

میگه کارتن ن ولی فیلم زیاد داره?
همه با هم یار دبستانی من


مامان بزرگم در درمان بیماری ها استدلالش این بود که ..

بالاخره تو عرق چهل گیاه ..

دو تا گیاه مفید پیدا میشه دیگه ، بیا این استکان و سر بکش! ?????????

جوک

ﺭﻓﺘﻢ ﺑﺎﻧﮏ ﺑﻪ ﮐﺎﺭﻣﻨﺪِ ﻣﻴﮕﻢ
ﺑﺒﺨﺸﻴﺪ ﺷﻤﺎ ﺻﻨﺪﻭﻗﺪﺍﺭ ﻫﺴﺘﻴﻦ؟

ﮔﻔت نه ؛ﻫﺎﭺ ﺑﮑﻢ
ﺍﺻﻦ ﺍﺷﮏ ﺗﻮ ﭼﺸﺎﻡ ﺟﻤﻊ ﺷﺪ… مردم اعصابشون زیرِ درختِ آلبالو گم شده..?

همچنین بخوانید:  جوکستان - 95/05/02

?????


ماﻣﺎﻧﻢ داره ماست درست می کنه

مادربزرگم بهش میگه : ﺍﮔﻪ ﻭﺍﻗﻌﺎ می ﺨﻮﺍﯼ ﺧﻮﺩ ﮐﻔﺎ ﺑﺸﯽ ﺑﺎﯾﺪ ﯾﻪ ﮔﺎﻭ ﻫﻢ ﺑﺒﻨﺪﯼ ﺗﻮﯼ ﺣﯿﺎﻃﺘﻮﻥ ﮐﻪ

ﺩﯾﮕﻪ ﭘﻮﻝ ﺷﯿﺮ هم ﻧﺪﯼ !!!

ﻣﺎﻣﺎﻧﻢ با اشاره چشم و ابرو نگاه من کرد و ﮔﻔﺖ : ﻭﺍﻻ ﯾﻪ ﮔﺎﻭ داریم مثه خر میخوره ولی ﺷﯿﺮ ﻧﻤﯿﺪﻩ

قیافه من


چند روزه بدجور سرما خوردم
دیشب مامانم میگه پسرم فردا نرو سر کار، عزیزم استراحت کن!

منم نرفتم.

هیچی دیگه از صب ساعت ۶ دارم کابینتا رو دستمال میکشم

بعدش باید دیوارای آشپزخونه رو تمیز کنم

الانم داره فرشای پذیرائی رو جمع میکنه که بشورم
سلطان غم مادر?


مامانم زنگ زده آتش نشانی که آقا توی انباری خونه ی ما یه مار هست…

هیچی اون بدبختا اومدن همه چیو زیر و رو کردن وسایلو انداختن بیرون، آخر سر هیچی پیدا نکردن و رفتن…

بهش میگم مامان مطمئنی مار دیدی؟
میگه: نه مامان جون میخواستم انباری رو خالی کنم دست تنها بودم!

دمش گرم خدایی???


ﺁﯾﺎ ﻣﯿﺪﺍﻧﯿﺪ ﭼﺮﺍ ﭘﺴﺮﺍ ﻣﻮﻗﻊ ﺷﺴﺘﻦ ﺻﻮﺭﺗﺸﻮﻥ
ﺯﯾﺒﺎﯾﯿﺸﻮﻧﻮ ﺍﺯ
ﺩﺳﺖ ﻧﻤﯿﺪﻥ؟
ﭘﺴﺮﺍﺍﺍﺍ ﭘﺮﭼﻤﺎ ﺑﺎﻻ

ﭼﻮﻥ ﺍﺻﻼ ﺯﯾﺒﺎﯾﯽ ﻧﺪﺍﺭﻥ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺑﺪﻥ?
ﺩﺧﺘﺮﺍ ﭘﺮﭼﻤو یکی بگیره من دیسک دارم?


تو بیمارستان بودم یهو یه مریض داد زد بچم بچم چي شد؟
بچمو ميخوام ببينم

بعد یه پرستار اومد بالا سرش
گفت حرف تزن
اپاندیستو عمل كردي
پاشو برو خونتون
بعدشم
احمق تو پسری???


ﺍﻣﺮﻭﺯ ﻧﻤﯽ ﺩﻭﻧﻢ ﺟﻮﺍﺏ ﮐﺪﻭﻡ ﮐﺎﺭ ﺧﻮﺑﻢ ﺭﻭ ﮔﺮﻓﺘﻢ
ﺭﻓﺘﻢ ﻧﯿﻢ ﮐﯿﻠﻮ ﺗﺨﻤﻪ ﺧﺮﯾﺪﻡ

ﯾﻪ ﺩﻭﻧﻪ ﭘﺴﺘﻪ ﺗﻮﺵ ﺑﻮﺩ
ﺧﺪﺍﯾﺎ ﺷﮑﺮﺕ??


تو صف نون بودم ديدم۲ تا پسر هفت هشت ساله سر نوبت با هم بحث ميکردن

همچنین بخوانید:  جوکستان - 95/05/05 - 2

اولى برو بابا
دومى به من نگو بابا به من بگو عمو ، به من که ميگى بابا من نسبت به تو احساس مسئوليت پيدا ميکنم???

جوک

 

 

Subscribe
Notify of
0 دیدگاه ها
Inline Feedbacks
View all comments