آیا تمام قاتلان سریالی میلی ذاتی برای قتل هایشان دارند؟ - پورتال رنگی
میل قاتلان سریالی برای قتل
این دیدگاه اشتباهی است که فکر کنیم انسان ها بدون آن که از نظر ژنتیکی متفاوت باشند به دنیا امده اند.
این سوال که “آیا قاتلان سریالی از اول قاتل متولد شده اند یا اینگونه ساخته شده اند؟” به طور حتم در تمام مباحث مربوط به قاتلان مشهور و خطرناک در تاریخ بشر دیده می شود ( این مسئله یعنی این افراد نه تنها براساس تعاریف FBI به عنوان قاتل شناخته می شوند بلکه به طور غریزی ما آنها را به عنوان بیماران سادیسمی و در سخنان امیلی دیکنسون، بعنوان افرادی که مرز ممنوعه بین داستان، وهم و واقعیت را نمی دانند، می شناسیم.)*
به طرز شگفت انگیزی، هیچکس واقعا جواب این سوال را نمی داند. احتمالا بیشترین پاسخ این است که اکثریت قاتلان پرخطر، به طور ذاتی، تمایل به رفتار غیر اجتماعی دارند و در محیطی رشد می کنند که توجهی به زندگی دیگران ندارند.
*(به گفته FBI، برای اینکه یک قاتل واقعا یک قاتل سریالی باشد، باید حداقل 3 قتل را طی یک دوره زمانی حداقل 3 ساله در 3 مکان مختلف بدون در نظر گرفتن هیجاناتش انجام دهد)
اختلال شخصیت غیر اجتماعی
اگر چه ما نمی دانیم که چه قدر امکان دارد شما یک قاتل سریالی خطرناک به دنیا بیایید، ما می دانیم که بسیاری از قاتلان سریالی وحشی دارای اختلال شخصیت ضد اجتماعی هستند (که اغلب با با خودپسندی و یا خودشیفتگی همراه است). اختلال شخصیت غیر اجتماعی، یک اصطلاح بالینی است که به عنوان یک اختلال فکری روانی یا جامعه شناسی شناخته می شود. این اختلال به وسیله موارد زیر مشخص می شود:
- نادیده گرفتن اخلاق، هنجارهای اجتماعی و حقوق و احساسات دیگران
- سو استفاده از دیگران برای رسیدن به لذت یا منفعت شخصی از راه های نامناسب (گرایشات سادیسمی)
- دغل کاری یا فریب دیگران با استفاده از جذابیت های سطحی، ساده لوحی یا معلولیت، و یا تظاهر به کار کردن برای دلایل قابل تحسین
- فقدان همدلی برای دیگران و فقدان گناه یا تردید در مورد آسیب رساندن به دیگران
- خصومت ظاهری یا مخفی، زود رنجی، تحریک، تجاوز یا خشونت
- فقدان ترس از شرایط و رفتارهای خطرناک که اغلب منجر به ریسک غیر ضروری می شود
- شکست در یادگیری از پیامدهای اقدامات خوب یا بد آن ها
- پیشینه روابط ناپایدار (از جمله روابط عاشقانه، دوستی و رابطه با والدین).
- عدم انجام کار و تعهدات مالی.
- سقوط های مکرر از جایگاه قدرت، بخاطر عدم اجرای قانون، و گاهی تحریم، دستگیری و محکومیت.
میزان وراثت پذيری اختلال شخصيتی غیر اجتماعی 0.38 (يا 38 درصد) تخمين زده می شود. وراثت پذيری، نسبت تفاوت های صفاتی در جمعيت است كه به دليل تفاوت های ژنتيكي به عنوان تفاوت هاي موجود در محيط در نظر گرفته می شود. وراثت پذیری 0.38 به ما می گوید که به طور متوسط حدود 38 درصد از تفاوت های فردی که ما در درجه “اجتماعی” (یا “ضد اجتماعی”) مشاهده می کنیم، به نوعی مربوط به تفاوت های ژنتیکی فرد است. این بدان معنا نیست که 38 درصد از اجتماعی بودن افراد (یا ضد اجتماعی بودن شان) به علت ژن هایشان و 62 درصد دیگر به دلیل محیط زیست شان است.
بنابراین، حتی اگر متوجه شویم که یک قاتل سریالی مشهور دارای اختلال شخصیتی غیراجتماعی است، این مسئله در مورد اینکه آیا او یک قاتل متولد شده یا تبدیل به یک قاتل شده است، بسیار روشن نیست.
سردرگمی های بیشتر به هنگام دادن یک پاسخ منطقی و معقول در زمینه میزان وراثت پذیری آن است که بیشتر مردم مبتلا به اختلال شخصیتی ضد اجتماعی، لزوما یک قاتل سریالی و یا حتی مجرم نیستند. بسیاری از افراد مبتلا به این اختلال شخصیت به عنوان انسان کارآمد شکست می خورند و بدون آن هیچ جرمی مرتکب شوند. بسیاری از آن ها در موقعیت های رهبری در شرکت ها، سازمان های غیر انتفاعی، دانشگاه ها و حتی حکومت هایی قرار دارند که به آنها قدرت کنترل زندگی دیگران را می هد.
بنابراین، حتی اگر اختلال شخصیتی ضد اجتماعی داشته باشید، احتمال اینکه شما تبدیل به یک قاتل سریالی شوید، بسیار کم است؛ این بدان معناست که وراثت پذیری اختلال شخصیت ضد اجتماعی، تقریبا هیچ دلیلی برای اینکه آیا – و یا به چه اندازه – قاتلان سریالی ساخته شده یا متولد می شوند را نمی دهد.
عوامل ژنتیکی غیر مرتبط با اختلال شخصیت ضد اجتماعی
چیزی که مسئله را بیشتر پیچیده می کند پیدا کردن این نکته است که چه برخی از مردم، به عنوان قاتلان سریالی تاریخ متولد بشوند یا ساخته شوند، اختلال شخصیت ضد اجتماعی (گاهی اوقات با نشانه هایی از خود شیفتگی) تنها یک ویژگی بالقوه ارثی است که معمولا در میان قاتلان سریالی ظاهر می شود. به نظر می رسد عوامل ژنتیکی غیر مرتبط دیگر، همچنین ممکن است به شانس فرد برای تبدیل شدن به یک قاتل سریالی کمک کند.
مطالعات نشان داده اند که قاتلان سریالی مرد در مقایسه با کل جمعیت مردان، درصد بیشتری تستوسترون در بدن خود دارند.( اسکات،2000 )
اگر چه ممکن است ارتباطی بین میزان بالای تستوسترون و اختلال شخصیت ضد اجتماعی وجود داشته باشد، احتمال دارد که این دو شرایط از هم جدا باشند. همچنین احتمال دارد که اختلافات ژنتیکی بخشی از تفاوت در سطوح تستوسترون را توضیح دهد. بنابراین، اگر تستوسترون بالا می تواند گرایش های خشونت آمیز را به وجود آورد، پس ما فاکتور دیگری داریم که تا حدی ژنتیکی است و ممکن است عامل ایجاد خشونت در قاتلان سریالی باشد.
سطوح غیرعادی ماده شیمیایی دوپامین در مغز – که مسئول لذت و انگیزه یا گیرنده ها (سایت های اتصال دهنده) دوپامین می باشد نیز می تواند عامل مهمی باشد. افرادي كه به طور طبيعي سطح پايين يا تعداد كمی گيرنده هاي دوپامين دارند، نياز به تحريك يا انگيزه بيشتري دارند. گاهی اوقات تنها یک هیجان اصلی می تواند باعث حرکت آن ها شود (این یک سناریو احتمالی برای قاتل زودیاک است.)
یک ویژگی مشترک قاتلان سریالی این است که آنها به دنبال هیجان اصلی هستند (همان طور که در نامه قاتل زودیاک شرح داده شده است.) بعضی از آنها از آدرنالین بالا به هنگام دنبال کردن، کمین کردن و گرفتن قربانی شان و مهارت های بالا خود، انگیزه می گیرند؛ و قتل برای آن ها یک ورزش است. برخی از آن ها از لذت شدید که از کنترل کامل زندگی فردی که اسیر آن هاست، چه زنده بماند چه بمیرد، چگونگی مرگ، زمان مرگ، چگونگی احساس آن ها وقت مردن، و اتفاق های بعد از مرگ شان، و حتی از خوردن اندام های مرده، انگیزه می گیرند.( fx. Jeffrey Dahmer “Milwaukee Cannibal )
گاهی اوقات هیجان شدید قاتل سریالی از آن جایی می آید که می داند او باعث ترس مردم شهرهایی است که در آن کار می کند. آنها از این که احساس می کنند کنترل کامل رسانه ها، مراجع قانونی و شهروندان را در دست دارند، رضایت عمیقی دارند. ( fx. Dennis Rader “Bind, Torture, Kill,” David Berkowitz “Son of Sam”)
اگرچه بسیاری از قاتلان سریالی قبل از کشتن قربانی خود به او تجاوز می کنند، این در واقع رضایت جنسی نیست که به آن ها انگیزه می دهد، بلکه انگیزه آن ها احساس سلطه ای است که به هنگام انجام این کار بی رحمانه دارند.
از آن جایی که نقص در تنظیم سیستم دوپامین می تواند به صورت ژنتیکی تعیین شود، این ویژگی یکی دیگر از عوامل ژنتیکی بالقوه است که ممکن است به امکان تبدیل شدن شخص به یک قاتل سریال را بالاتر ببرد.
چگونه یک هیولا بسازیم
گاهی اوقات، برای افرادی که سوال “طبیعت یا تربیت” را مطرح می کنند، چیزی که می خواهند بدانند این نیست که آیا ژن ها مسئول به وجود آوردن یک قاتل سریالی هستند یا نه، بلکه این است که آیا شخصی که هیچ اختلال ژنتیکی ندارد هم ممکن است که تبدیل به یک قاتل سریالی شود.
بعید است که ما پاسخ قطعی برای این سوال داشته باشیم. اما دلایل متعددی برای فکر کردن درباره این مسئله وجود دارد که برخی از قاتلان سریالی هیچ گونه اختلال ژنتیکی برای قتل عمد ندارند، بلکه صرفا این قتل ها به خاطر محیط شان ایجاد می شوند.
این دلیل که وراثت پذیری ترکیب دقیق صفاتی است که منجر به قتل های بسیار بد و در موقعیت های گوناگون می شود، بسیار کم است. اما اگر ژن ها نقش بی اهمیتی دارند، این بدان معنی است که محیط غلط ممکن است فرد را به یک قاتل وحشی تبدیل کند.
دلیل دوم این است که تصور می شود قاتلان سریالی گاهی به وسیله محیط شان به وجود می آیند بدون این که حتی ترکیبات ژنتیکی یک قاتل را داشته باشند، که این نکته از مصاحبه با قاتلانی که زنده دستگیر شده اند به دست آمده است.
گزارش ها حاکی از این است که تصور ذهنی قاتلان سریالی، گرفتن زندگی افراد دیگر است. در حالی که در ابتدا آن ها فکر می کردند که هرگز نمی توانند این کار را انجام دهند. آن ها اغلب اولین قتل شان را به عنوان یک حرکت هیجانی و بسیار اعصاب خرد کن توصیف می کنند و در آن زمان با میلی شدید مطمئن هستند که دیگر آن را تکرار نخواهند کرد.
با این حال، مغز قادر است حساسیت این مسئله را کم کند. این در واقع یک پدیده شناختی- رفتاری است که درمان گران از آن در نظریه های افشا گری استفاده می کنند که تکنیکی است که معمولا برای از بین بردن ترس های مردم استفاده می شود. این رویکرد باعث می شود شخص به تدریج با ترس خود مقابله می کند. (به عنوان مثال ترس از عنکبوت( قرار گرفتن در معرض تدریجی ترس ها باعث می شود هنگامی که افراد با محرک های ترسناک مواجه می شوند، بتوانند به طور جدی هیجانات شان را کنترل کنند.
اما مردم بدون رفتن به دکتر هم می توانند از حساسیت های شان کم کنند. قرار گرفتن مکرر در معرض موقعیت هایی که شما را به شدت نگران می کند یا از نظر روان شناسی تحت تاثیر قرار می دهد، می تواند شما را کم تر تحریک کند. قاتلان سریالی معروف می گویند که این نوع بی تفاوتی برای آن ها اتفاق افتاده است. با این که اولین قتل آن ها آن قدر مهیج بوده است که تصور می کردند این آخرین بارشان است، اما قتل های بعدی کم تر باعث ترس آن ها شده است و به مرور بیشتر و بیشتر به آن عادت کرده اند.
برای بعضی از قاتلان سریالی خشن، این نوع بی تفاوتی به مدت طولانی قبل از قتل اولشان اتفاق می افتد. برای مثال، تد باندی، قبل از شروع قتل هایش، به مدت طولانی بردگی و آزار و اذیت های جنسی را تجربه کرد. جفری دامر” آدم خوار شهر میلواکی” قبل از قتل های سریالی اش شروع به خوردن اجساد حیوانات و موجودات غیر انسانی کرد. ادموند کمپر “قاتل زنان و مردان” گربه ها را از سن نوجوانی شکنجه می کرد. آلبرت دیسالوو، قاتل شهر بوستون که قربانی هایش را خفه می کرد، قبلا به خاطر حیوان آزاری و سرقت مغازه ها، نزد پلیس شناخته شده بود. چارلز آلبرایت “قاتل چشم ها” حیوانات کوچک را با کمک مادرش می کشت. مایکل راس” قاتل خفه کننده کنار جاده ها” از سال دوم کالج خانمی را زیر نظر گرفته بود و اولین تجاوز خود را وقتی که سال آخر بود، مرتکب شد. و به عنوان مثال آخر، گری لئون ریدینگ “قاتل رودخانه سبز” (که احتمالا بیش از 90 نفر را کشته است) زمانی که تنها 16 سال داشت، یک پسر شش ساله (که از این حمله جان سالم به در برد) را زخمی کرد.
پس، یکی از عوامل تأثیرگذار محیطی، بی تفاوتی و بی احساسی است. اما این حس نیازمند آن است که بدانیم چه چیزی باعث انگیزه فرد برای شروع کارهای وحشتناک می شود. ما می توانیم تصور کنیم که یک کودک به شدت آسیب دیده شروع به انجام این کار ها به شیوه ای بسیار افراطی می کند و پس از آن به آرامی بی تفاوت می شود، هرچند که این بی تفاوتی بعید به نظر می رسد که عامل عمده ای باشد.
سناریوی زیر، حتی اگر فرد دارای اختلال ژنتیکی هم نباشد می تواند او را به یک قاتل سریالی تبدیل کند. به عنوان یک کودک یا یک جوان، فرد قرار است که در معرض سوء رفتار جسمی و عاطفی شدید قرار بگیرد، که موجب می شود تا او به شیوه ای بیشتر و شدید تر عمل کند(شامل قاتلانی که در دوران کودکی شدیدا مورد آزار قرار گرفته اند مانند دونالد” پی وی” جاسکینز، ادموند کمپر” قاتل زنان و مردان” ، جان جورج های “قاتل اسیدی”، آلبرت دی سالوو ” خفه کننده شهر بوستون”، جان پوگو گسی” قاتل دلقک”، آنتونی سوئل” خفه کننده شهر کلیولند” و قاتل سریالی کلمبیا پدرو لوپز ) در طول دوره تخلیه هیجانات و تلافی کردن( شاید با آزار حیوانات و یا کودکان )، کودک آزار دیده ممکن است حس کنترل کردن و مهم بودن که در کودکی آن را از دست داده است را تجربه کند. این نوع سناریو علاوه بر حس بی تفاوتی که ممکن است به جنایات فجیع تر منجر شود، برای تبدیل فرد به یک قاتل سریالی نیز کافی است. این مسئله در واقعا این احتمال را نشان می دهد که فرد چگونه بدون اختلالات ژنتیکی هم می تواند یک قاتل باشد.