معنی tact - پورتال رنگی
معنی tact
tact = توانایی در گفتن حرف مناسب / تدبیر / خوش زبانی / کاردانی
مثال برای کلمه tact :
My aunt never hurts anyone’s feelings because she always uses tact
خاله ام هرگز احساسات کسی را جريحه دار نميکند ، چون هميشه تدبير به کار می برد.
By the use of tact, Janet was able to calm her jealous husband
ژانت توانست با استفاده از تدبير ، شوهر حسودش را آرام کند.
Your friends will admire you if you use tact and thoughtfulness
اگر تدبير و تفکر بکار ببريد ، دوستانتان شما را تحسين می کنند.
معانی دیگر کلمه tact :
عقل / ملاحظه / نزاکت / کاردانی / مهارت / سلیقه / درایت
ترجمه و معنی کلمات مشابه tact
tactful = مبادی آداب، بانزاکت، موقع شناس، دنیا دار
tactic = جنگ فن ، رزم شیوه ، جنگ فنی، وابسته به رزم شیوه ، رزم آرا، ماهردرفنون جنگی، تاکتیک یا رزم آرائی
tactician = رزم آرا، با تدبیر، متخصص فنون جنگی
tactics = جنگ فن ، تدابیر جنگی، جنگ دانی، رزم آرائی، فنون
tactile = لمس کردنی، وابسته به حس بساوائی، لامسه ای
tactility = قابلیت لمس، محسوسیت، لمس، بساوائی
taction = لمس، تماس، دست مالی
tactless = بدون مبادی آداب، بی مهارت، بی سلیقه ، بی نزاکت، موقع نشناس